جدول جو
جدول جو

معنی ستاره فشان - جستجوی لغت در جدول جو

ستاره فشان
(نَ رِ تَ / تِ)
کنایه از اشک فشان. (آنندراج) ، گوهرزاد. گوهرریز:
چرخ مرا وقت ثنای تو گفت
تیر ملک نطق ستاره فشان.
خاقانی.
، درخشان. تابان:
چشمۀ خورشید را سراب شمارد
هر که ببیند رخ ستاره فشانش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستاره دان
تصویر ستاره دان
ستاره شناس، منجم
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رَ / رِ دَ / دِ)
افسون کننده ستاره. تسخیر کننده ستاره. که ستاره ای را رام و مطیع سازد:
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ شی دَ / دِ)
ستاره شناس. (آنندراج). رجوع به ستاره شناس و ستاره شمر شود
لغت نامه دهخدا
نام اسبی که پیشانی اش سفید باشد
فرهنگ گویش مازندرانی